![](/weblog/theme-desiner/38/8.png)
تنها نجات يافته کشتي ، اکنون به ساحل اين جزيره دور افتاده ، افتاده بود . او هر روز را به اميد کشتي نجات ، ساحل و افق را به تماشا مي نشست . سرانجام خسته و نا اميد ، از تخته پاره ها کلبه اي ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن لختي بياسايد . اما هنگامي که در اولين شب آرامش در جستجوي غذا بود ، از دور ديد که کلبه اش در حال سوختن است و دودي از آن به آسمان مي رود .
بدترين اتفاق ممکن افتاده و همه چيز از دست رفته بود . از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد . فرياد زد : « خدايــــــــــــا ! چطور راضي شدي با من چنين کاري بکني ؟ »
صبح روز بعد با صداي بوق کشتي اي که به ساحل نزديک مي شد از خواب پريد . کشتي اي آمده بود تا نجاتش دهد .
مرد خسته ، و حيران از نجات دهندگان پرسید : چگونه مرا یافتید؟ آنها گفتند : با آتشی که روشن کردی و علامت دادی .
"عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون"
چه بسیار شود که چیزی را شما ناگوار شمارید
ولی به حقیقت خیر و صلاح در آن بوده
و چه بسیار چیزی را که دوست دارید
و در واقع شر و فساد شما در آن است
و خدا به مصالح امور داناست
و شما نادانید
( سوره بقره آیه 216)
نظرات شما عزیزان:
![](/weblog/file/img/m.jpg)
![](http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(13).gif)
![](/weblog/file/img/m.jpg)
![](http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(25).gif)
![](http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(25).gif)
![](/weblog/file/img/m.jpg)
همش كفرنعمت ميكنيم.
عالي بود
![](/weblog/file/img/m.jpg)
موفق باشي
:: موضوعات مرتبط: تـوکـل،تسـليم،امـيد،حکمت، داستــان،حـدیث،آیـــه، ،
:: برچسبها: داستان درباره حکمت خدا, داستان زیبا, کلبه ای در حال سوختن,
![](/weblog/theme-desiner/38/9.png)